آخرین اخبار

چشمانمان به در است شاید که خبری از برادر مفقود شده ام برسد

ساعت حوالی 12 و 30 دقیقه مشغول تماشای مسابقه فوتبال بودیم که ناگهان احساس کردم ساختمان به شدت تکان می خورد . . .

اشتراک گذاری
30 خرداد 1396
307 بازدید
کد مطلب : 28748

اسپرو/ جواد کاظمی تکلیمی- در کشاکش گرما، مردمی که با هزار امید و آرزو به خانه برمی گشتند، تا بعد از یک روز سخت کاری در کنار خانواده شب را به صبح برسانند. منتظران در راه مانده، مادران مشتاقی که لحظه شماری می کنند برای شنیدن ونگ ونگ نوزاد در راه، نو عروس و دامادی که 31 خرداد را سرآغاز شروع یک زندگی مشترک قرار داده بودند.

پسران و دخترانی که با فراق بال بعد از امتحانات خرداد هم اینک می توانستند سرمستانه به بازی های کودکانه بپردازند. تمام این تصاویر در پلک بهم زدنی از دریچه نگاهمان گذشت و ما ماندیم و کوهی از خاطرات به جا مانده از آن دوران، خاطراتی که گوشه هایی از آن را در مصاحبه ذیل خواهید خواند.


محمد زنگیوند درویشوند از بازاریان شهر لوشان

از شب زلزله برایمان این چنین گفت: منزل ما در مجاورت مسجد جامع بر روی تپه ای قرار داشت. زمان زلزله تا نیم متری اتاقی که خواب بودیم به دره سقوط کرد و خواست خدا بود که ما نجات پیدا کردیم.

صبح روز زلزله خبردار شدیم که روستای کرماک (بیورزین) به کلی ویران شده است، برادر من در روستا بود و وقتی که ما به خانه روستایی خود رسیدیم هیچ اثری از برادر 4 ساله ام نبود. هنوزم که هنوزه ما چشمانمان به در است شاید که خبری از برادر مفقود شده ام برسد.


عبداله شفایی جیرنده ای از دیگر ساکنان شهر لوشان

از وقایع شب حادثه می گوید: ساعت حوالی 12 و 30 دقیقه مشغول تماشای مسابقه فوتبال بودیم که ناگهان احساس کردم ساختمان به شدت تکان می خورد، لحظه ی اول به خیال اینکه همسایه با اتومبیل خود به منزل ما برخورد کرده به بیرون نگاه کردم اما با کمال تعجب متوجه خاموشی روستا شدم و پس لرزه هایی که امان ما را بریده بود. فرزندانم را از منزل خارج کردم و در این بین متوجه شدم یکی از فرزندانم در کنارمان نیست، مجددا به داخل خانه برگشتم که در این بین من نیز زیر آوار گرفتار شدم. اما به هر سختی بود خودم و فرزندم را از زیر آوار نجات دادم.

در آن شب متوجه شکاف عمیقی مابین دو روستای جیرنده و پاکده شدیم که از آن شعله های آتش زبانه می کشید به طوری که روستا روشن شده بود. در جیرنده نزدیک به 480 نفر در این حادثه جان خود را از دست دادند.


مهدی گلرخ گلنگشی یکی دیگر از شهروندان لوشانی

در رابطه با اتفاقات ایام زلزله گفت: خواب بودیم که متوجه تکان های شدید ساختمان شدیم، سراسیمه بلند شدم و فرزندانم را از خانه خارج کردم. در این بین به اینکه پولی ندارم تا برای فردای زلزله برای فرزندانم خوردو خوراک تهیه کنم مجددا به خانه برگشتم تا پنج هزار تومان پولی را که در خانه داشتم بردارم.

پول ها را برداشتم اما حین خروج از خانه آوار بر روی پای چپم ریخت و با مشقت از زیر آوار خارج شدم. دیگر چیزی احساس نکردم تا اینکه متوجه شدم در بیمارستانی در رشت هستم.

زانویم و کمی بالاتر از آن شکسته و جابجا شده بود. بعد از عمل به خود آمدم که متوجه شدم دکتر به جای پای چپ، پای راستم را گچ گرفته است، در نهایت وقتی نزد دکتر گله کردم با لهنی طلبکارانه صحبت کرد و من مجبور شدم به بیمارستان دیگری مراجعه کنم.


صادق کیانی فر از ساکنان شهر لوشان

نیز در ادامه گفت: شب بازی جام جهانی بود، دو تن از بچه هایم خواب بودند و من مشغول تماشای مسابقه فوتبال بودم که در این بین متوجه لرزش های شدید ساختمان شدم.

دو تن از فرزندانم را خارج کردم و برگشتم که همسر و دیگر فرزندانم را خارج کنم اما متاسفانه ساختمان ناگهان ویران شد. صدای همسرم را می شنیدم که می گفت ما سالم هستیم و تیرهای چوبی را از روی ما بردار. در نهایت خانواده ام را خارج کردم و فردای شب زلزله مشغول کمک رسانی به محله ترک نشین شدم.

من در کارخانه سیمان دو هزار تنی مشغول کار بودم، با بیل مکانیکی که از کارخانه گرفتم از آن برای کندن قبر استفاده می کردم و این در حالی بود که ما هر لحظه شاهد ریزش کوه و سنگ های اطراف خود بودیم که صحنه های بسیار هولناکی را ایجاد کرده بود.


زین العابدین عطاری از فرهنگیان شهر منجیل

درباره شب حادثه اظهار داشت: شب زلزله مهمان داشتیم، متوجه شدم مهمان ها خسته هستند و از آنها خواستم در منزل خودمان بخوابند. فرزند بزرگم مشغول تماشای فوتبال بود که ناگهان متوجه زلزله شدیم.

همگی از منزل خارج شدیم اما من ناگهان متوجه شدم پسرم در بین ما نیست، برای نجات پسرم به ساختمان برگشتم. بر روی راه پله بودم که آوار بر روی من ریخت و باعث شد تاندون های پایم پاره و پلاتین از آن دوران هم اکنون نیز با من همراه است.

این زلزله باعث شد تا من باجناق و فرزند ارشدم را از دست بدهم.


علیجان عبدالهی از معمتمدین شهر منجیل

حادثه زلزله را اینگونه روایت می کند: شبی که زلزله آمد ما خواب بودیم سعی کردیم به سرعت از منزل خارج شویم اما با بهت و ناباوری با صحنه های وحشتناکی مواجه شدیم.

اطرافمان را ویرانه ها و تاریکی فرا گرفته بود. کوه ها جابجا شده بودند و سنگ ها ریزش می کردند. شعله های آتش از هر طرف زبانه می کشید به طوری که ما قیامت را به چشم دیدیم.

من به سراغ دختر و دامادم رفتم، دخترم زیر آوار گرفتار شده بود و متاسفانه داماد و نوه هایم جان خود را از دست داده بودند. دخترم را به بیمارستان ارتش انقال دادم و خودم به شهر برگشتم که متوجه فوت مادر و برادر همسرم شدم.

در اینجا لازم می دانم یادی کنم از دکتر محبی که با در اختیار قرار دادن داروها و تجهیزات خود جان بسیاری از مردم منجیل را نجات داد و مردم این شهر مدیون این مرد بزرگ هستند.


ایوب دانشی کلشتری در رابطه با شب شوم خرداد می گوید: در مجلس عروسی در سراب کلشتر بودیم. ساختمان دو طبقه ای بود که کاملا بر سر هشت نفر آوار شد که دو تن از اینها فرزندانم بودند. روستا کاملا ویران شده بود و مردم دیگر رمقی برای زندگی در این روستا نداشتند و هر کدام به شهرهای مجاور مهاجرت کردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *