آخرین اخبار

بلبشو در کرمانشاه، متهم در خیابان قرنی تهران

فقط بخش کوچکی از این شهروندان ناتوان به واسطه خانواده، شرایط خاص زندگی و نظایر این ها، تبدیل به انسان های توانمند می شوند، اما بقیه -یعنی اکثریت- همچنان ناتوان می مانند و همین ناتوان ها، عهده دار نقش ها و مسؤولیت های جامعه می شوند.

اشتراک گذاری
25 آبان 1396
19 بازدید
کد مطلب : 36837
 بلبشو در کرمانشاه، متهم در خیابان قرنی تهران
اسپرو- فقط بخش کوچکی از این شهروندان ناتوان به واسطه خانواده، شرایط خاص زندگی و نظایر این ها، تبدیل به انسان های توانمند می شوند، اما بقیه -یعنی اکثریت- همچنان ناتوان می مانند و همین ناتوان ها، عهده دار نقش ها و مسؤولیت های جامعه می شوند.

در زلزله کرمانشاه، نه فقط شاهد بحران زلزله که حتی بیش از آن، نظاره گر بحران های رفتاری و مدیریتی بودیم. نه مسؤولان می دانستند که در آن شرایط بحرانی چه باید کنند، نه مردمی که به آسیب دیدگان کمک می کردند و نه زلزله زدگان.

اکنون نیز که چند روزی از زلزله می گذرد، باز شاهد هرج و مرج در منطقه هستیم.

می توان این مشکلات را ناشی از سوء مدیریت ستاد بحران دانست، که هست.
می توان سخن از ناکارآمدی هلال احمر به میان آورد، که می توان.
می توان نقدهایی بر نیروهای مسلح، وزارت نیرو، وزارت ارتباطات و اطلاعات، وزارت بهداشت ، استانداری و … وارد کرد که می توان.

حتی می توان رفتار مردم را مورد انتقاد قرار داد که باز می توان.

همه این ها درست است ولی می خواهم بزرگ ترین متهم این بلبشو را معرفی کنم: وزارت آموزش و پرورش، واقع در خیابان قرنی تهران.

شاید تعجب کنید که مشکلات ناشی از زلزله و امدادرسانی چه ربطی به آموزش و پرورش دارد؟

پاسخ من این است: همه مشکلات کشور، ریشه در نظام آموزشی فشل و ناکارآمد ایران دارد چرا که آموزش و پرورش هرگز نتوانسته است کودکانی که تحویل می گیرد و در اوایل جوانی تحویل جامعه و دانشگاه می دهد را “توانمند” کند.

خروجی آموزش و پرورش، تازه جوانانی هستند که 12 سال در یک سیستم پادگانی، تحت گسترده ترین فشارهای آموزشی و روانی قرار می گیرند و به جز چند آموزه کاربردی مانند خواندن و نوشتن (آن هم ناقص) و چهار عمل اصلی ریاضی (آن هم ناقص تر) چیزی یاد نمی گیرند و به عنوان یک شهروند ناتوان وارد جامعه می شوند.

فقط بخش کوچکی از این شهروندان ناتوان به واسطه خانواده، شرایط خاص زندگی، طی کردن دوره های توانمندسازی در بیرون از مدرسه و دانشگاه و نظایر این ها، تبدیل به انسان های توانمند می شوند، اما بقیه -یعنی اکثریت- همچنان ناتوان می مانند و همین ناتوان ها، عهده دار نقش ها و مسؤولیت های جامعه می شوند: شهروند ناتوان، پدر ناتوان، مادر ناتوان، همسر ناتوان، مدیر ناتوان، مهندس ناتوان، پزشک ناتوان، معلم ناتوان، فروشنده ناتوان، راننده ناتوان، روزنامه نگار ناتوان، تاجر ناتوان، تکنسین ناتوان، صنعتگر ناتوان، کشاورز ناتوان، کارگر ناتوان و … .

معلوم است که در چنین جامعه ناتوانی، هم طلاق زیاد می شود، هم منابع آب هدر می رود، هم هوا آلوده می شود، هم ارزش پول ملی کاهش می یابد، هم ترافیک گره سردرگم می شود، هم دانشگاه ها افت علمی پیدا می کنند، هم افسردگی فراگیر می شود، هم بازارهای جهانی به دست رقبا می افتد و … .
حال همین جامعه ناتوان -که در حالت عادی اش هم بحرانی است- وقتی با بحرانی مزید بر وضعیت عمومی مواجه می شود، بیش از پیش به هم می ریزد، آشفته تر می شود، هرج مرج وجودش را فرا می گیرد و همه انگشت اتهام را به سوی یکدیگر دراز می کنند.

اگر آموزش و پرورش، به جای مجبور کردن کودکان و نوجوانان به حفظ کردن هزاران صفحه مطلب بیهوده و درگیر کردن آنها در چرخه کنکور، “راهبرد”ش را تغییر دهد و “توانمندسازی” افراد را “هدف اصلی” قرار دهد، آنگاه در سال های نه چندان نزدیک، می توانیم امیدوار باشیم که مردم ایران، با توانمندی زندگی کنند و به عنوان مثال بدانند که در موقعیتی مانند زلزله چه کنند و بتوانند آنچه می دانند را عمل نمایند.

بی هیچ تعارفی می گویم: هر زلزله ای در هر ساحتی از ایران می بینید، کانون آن زلزله، آموزش و پرورش است.
مادام که آموزش و پرورش ایران اصلاح نشود، کشور اصلاح نخواهد شد.

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *